مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 13 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 13 مهمان
|
|
|
دروغ |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:07 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تمام فنجان های قهوه دروغ می گفتند
تو بر نمی گردی !
|
|
|
من آمدم |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:05 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
من آمده ام تا پَر تو بال تو باشم
چون سايه كنار تو و دنبال تو باشم
هم عشق من و عمرم و دنياى منى تو
من عمر تو و عشق تو و مال تو باشم
يك جرعه از آن قهوه بنوشى و ببينى
من در ته فنجان تو و فال تو باشم
تو سايه ى يك بخت بلندى به سر من
بگذار كه من طالع و اقبال تو باشم
تو همدم ديروزى و امروزى و فردا
اى كاش كه من لحظه اى از حال تو باشم
|
|
|
ترس |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:04 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود
ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود
نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود
تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود
وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود
سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام..مایه ی نیرنگ شو
|
|
|
کافی |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:03 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
کمی از تو را
اضافه میکنم
به قهوه تلخم
فرقی نمی کند
فال هرچه که می خواهد باشد
آغشته به تو.باشد
برایم کافی ست
|
|
|
آینه |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:01 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
یک آینه،یک قهوه، یک فنجان چای...
من باشم،تو باشی، یک گلیم به روی پای...
ابر باشد و باران باشد و یک دل...
چشم های من چ طوفانی میکند به پای...!
.
حرف دارم برایت اما چه بگویم ای دل...
بین سکوت واژه ها گیر کرده ام...
تمام سرم پر از هزار واژه است...
اما برای حرف زدن حرف کم آورده ام...!
.
آه، که باران مجال نوشتن نمی دهد...
چون سیل واژه ها به سویم روان شده...
دوش تا دمادم صبح این چشم بارید...
برای این است ک قافیه هایم خراب شده...!!
|
|
|
هوا سرد است |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:00 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
هوا
سرد است و
آتشِ نگاهِ تو روشن...!
چایِ باران
در فنجانِ قهوه ای چشمم
دَم کشیده است ؛
نترس!
شانه ات را نزدیک تر کن
دردهایم از دهن افتاده اند...
|
|
|
مبادا |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 04:59 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
بودنم بی تو محـال است مبادا بروی
زندگی زیـر سؤال است مبادا بروی
بنشین تا نشمارم گــــذر ثانیــه را
بی تو یک ثانیه سال است مبادا بروی
غیبتت را نتــوان هیـچ تحــمل بکنم
در دلم جنگ و جدال است مبادا بروی
دل تـو با دل من کی به تفاهم برسد؟
همدلی شرط وصال است مبادا بروی
کلمات از لب تو جاری و ساری بشود
حرف تو شعر زلال است مبادا بروی
لب تو قند من و چشم تو فنجان من است
نوبت قهوه و فــال است مبادا بروی
در بــزنگاه خطر عازم صحرا نشوی
موقـعِ صید غـزال است مبادا بـروی
سوز و سرمای شدیدی پسِ آبادیِ ماست
زوزه ی گرگ و شغال است مبادا بروی
ای عسل باده حرامست ولی روی لبت
دو سه تا بوسه حـلال است مبادا بروی.❤️
|
|
|
آهای کافه چی... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 04:58 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
آهای کافه چی...
ازماکه گذشت...
اماهرکه تنهاآمداینجا ...
نپرس چه میل داری؟
تلخ ترین قهوه دنیارابرایش بریز!
آدم های تنها
مزاج شان به تلخی هاعادت دارد...
|
|
|
در قهوه چشمانِ تو حل خواهم شد |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 04:57 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
در قهوه چشمانِ تو حل خواهم شد
یک قافیه با طعمِ عسل خواهم شد
امروز اگر که مهربان تر باشی
من عاشق تو توی غزل خواهم شد
|
|
|
صبح شد |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 04:56 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
صبح شد،خورشیددلتنگ نگاه توست
برخیز،دوباره برزندگی ام
مثل خورشیدصبحگاهی طلوع کن
تاباردیگرازنگاه پرمهرت
جانی دوباره بگیرم
چه زیباست صبحی که
قهوه ی تلخ رادرکنارتوشیرین بنوشم
|
|
|
|