مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 40 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 40 مهمان
|
|
|
تو |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:56 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تو خداوند نگاه پر تمنای منی
تو ضمیر ناخودآگاه غزل های منی
شبی از کوچه من عطر نگاه تو گذشت
تو دلیل پرسه های پرت وبی جای منی
کافه ای نیست که بی عطرتو باشد، شاید
تو درون قهوه ام فال و تماشای منی
من دیوانه که دنبال بهشتش نروم
توهمان سرخ ترین سیب معمای منی
گرچه یک ثانیه دنیای تواز دستم رفت
تو شریک آخرین لحظه ی دنیای منی
|
|
|
کافه را خلوت کن... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:55 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
کافه را خلوت کن امشب کار دارم کافه چی
درسرم امشب هوای یار دارم کافه چی
قهوه های ناب ترکی را برای من بیار
هم نشین یک شهره ی بازاردارم کافه چی
بار کن یک شربت اکسیر ناب زعفران ؟
با نگارم وعده ی دیدار دارم کافه چی
کافه چی،سنگ صبورم ، روی میز من بیا
با تو دنیایی پر از اسرار دارم کافه چی
گر نگاه او به چشمان من افتاده بدان
حال من مست ودلی هشیار دارم کافه چی
یار من زیباست ،رویش مثل قرص ماه، من
ترس از چشمان این اغیار دارم کافه چی
بازهم امشب دلم را یار باش، آن دم که من
سر به روی شانه ی دلدار دارم کافه چی.
|
|
|
قهوه ست چشمهاي تو، خوابم نمي بَرَد! |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:53 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قهوه ست چشمهاي تو، خوابم نمي بَرَد!
هي قهوه ميدهي تو وُ دل قهوه ميخَرد!
وقتي به چشمهاي تو من پيله ميكنم
پروانه وار، چشم تو از پيله مي پَرَد!
از بس حيا وُ حُجب تو داري كه اين مرا
لب هاي با خُدات به معراج مي بَرَد!
اخموست دستهاي تو تا دست ميدهم
رؤياي دست هاي مرا، پرده ميدَرَد!
با من كمي، فقط كمي اَي عشق، خوب باش
بي مهريَت براي دلم، قبر مي خَرد!...
|
|
|
فال قهوه ام... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:52 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
فال قهوه ام
پراز آ رزوهایست
که من
غم نداشتنشان را
داغ داغ خوردم?
|
|
|
می خندم. تو مست میشوی. |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:51 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
می خندم.
تو مست میشوی.
حتی با یک فنجان قهوه
که از خطوط ته آن خبر نداری.
می خندم
با اینکه می دانم
تمام خطوط موازی از ته فنجان من می گذرند.
تو، سرخی جا مانده بر لب فنجانم را می بوسی.
احساس می کنم
آن اتفاق ناگزیر
افتاده است.
پیش از آن که تو شمع روشن کنی
عود بسوزانی
یک دنیا بوسه حرامم کنی
با چشمانی که بین عسل و فروردین مردد است؛
برایم فال فروغ بگیری
من به خیانت عادت ندارم
اما مگر می شود به این لحظه گفت: نه؟
|
|
|
جاگذاشته ام... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:46 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
كام مى گيرم
از لحظات جوانى ام"""...
و دود مى كنم...
ثانيه به ثانيه
آرزوهاى شيرينم را...
كه طعم تلخ قهوه گرفته است...
در هوايى...
كه بوى تند سيگار مى دهد...
در اين ويرانكده ى مسكوت...
بر سر دو راهي افسوس و بغض...
ايستاده ام...
با قامتى شكسته...
در برابر چشمان مندرس زمان...
كه نااميدانه مرا نظاره مى كند...
تا پيدا کنم پاسخى..،
براى همه ى دردهايم...
من...!؟
"""""""""""""جوانى ام را..،
در ميان كدامين؟؟؟
انتظار...
جا گذاشته ام""
|
|
|
جاده ها... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 04:45 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
. بغض ها چاره ندارند، گلوگیر شدند
اشک ها تاب ندارند، سرازیر شدند
جاده هایی که پر از شوق رسیدن بودند
در پس حادثه ها سخت نفسگیر شدند
گرگ ها سیطره دارند به جنگل، وقتی
شیرها زخمی و وابسته ی زنجیر شدند
حق پرواز ندارند کبوتر هایی
که اسیر قفس کینه و تزویر شدند
و زمان تلخ تر از قهوه ی تلخ است امروز
فال های من و تو فاجعه تعبیر شدند
شعرها درد ندارند اگر، شاعرها
با غزلواره ی بی دغدغه درگیر شدند
روزها در گذر و خاطره ها می مانند
و چه زود آمدن ثانیه ها دیر شدند
|
|
|
بوی تو |
ارسال کننده: bernabea - 2016/11/25، 11:40 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
بوی تو که در فضای کافه می پیچد
بهار با هر چه گل و پرنده از پوست ما می گذرد
تو اگر نبودی آسمان ما ستاره نداشت...
|
|
|
|