مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 15 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 15 مهمان
|
|
|
واژهء لحظهء دیدار، تو را کم دارد |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:20 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
واژهء لحظهء دیدار، تو را کم دارد
نازنین، شعر من انگار تو را کم دارد
می شود یک غزل تازه کنارم باشی
شاعر و کاغذ و خودکار تو را کم دارد
می شود باز بخندی و کمی ناز کنی
قلب این عاشق بیمار تو را کم دارد
مشکل قلبی و سردرد شدنهای مرا
دکترم گفته که این بار تو را کم دارد
روز برفی و من و قهوه، هوایی دلچسب
بعد هر یک پک سیگار تو را کم دارد
هر کجا حرف ز احساس و ز عشق است فقط
روح من می شود آزار، تو را کم دارد
بی تو این ثانیه ها میل به مردن دارند
ساعت خستهء دیوار تو را کم دارد
عشق من، شعر بهانه ست که بدانی مردی
از خودش، از همه بیزار تو را کم دارد
|
|
|
دل دیوانه |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:18 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
نگیر از این دل دیوانه، ابر و باران را
هوای تنگ غروب و شب خیابان را
اگر چه پنجره ها را گرفته ای از من
نگیر خلوت گنجشکهای ایوان را
بهار، بی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطر تو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان، با تو سمت و سو بدهد
نگاه شعله ور آفتابگردان را
تو نیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
و بی پرنده گی عصرهای آبان را
سرم به یاد تو گرم است زیر بال خودم
اگر به خانه ام آورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق، قهوه ی قجری ست
که چشمهای تو پر کرده اند فنجان را ...!?
|
|
|
عشق من |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:17 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
شانه بالا کردنت را دوست دارم عشق من
نازِ آن خندیدنت را دوست دارم عشق من
چایِ خوش رنگی تو از لبهای سرخت ریختی
آن بفرما گفتنت را دوست دارم عشق من
قهوه دارد چشم هایت، کافه بر پا کرده ای؟
چشم های روشنت را دوست دارم عشق من
بوسه بر نامحرمان ممنوع می باشد ولی
آن بلورِ گردنت را دوست دارم عشق من
خیره می مانند مردم ، بس که زیبایی به چشم
نازک اندامِ تَنَت را دوست دارم عشق من
می شود دریا نرفت و ، غرق شد در عطرِ تو
حسّ ِ خوب ِ بودنت را دوست دارم عشق من❤️
|
|
|
قهوه چشم تو |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:15 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قهوه چشم تو
انداخته ازخواب مرا...
باتوبی خواب شدن هم
بنظرشیرین است
|
|
|
ڪمی از چشم هایت |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:14 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
ڪمی از چشم هایت
درون فنجانم بریز
میخواهم این بار
رد نگاه قهوه ایت
سر از فال من در آورد
|
|
|
تنهایی یعنی |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:13 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تنهایی یعنی: یه بغض کهنه یه چشم خیس یه موزیک لایت یه فنجون قهوه تلخ و یه پیپ لعنتی
|
|
|
و شاید سیگار |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:12 PM - انجمن: شعر سیگار
- بدون پاسخ
|
 |
و شاید سیگار
اختراع سرخپوستی بود
که می خواست
به معشوقه اش
پیام کوتاه بدهد...
|
|
|
دلگیر |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:10 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
دلم وقتی که می گیرد تو می آیی به دیدارم
به من آهسته می گویی " عزیزم دوسـتت دارم "
سرم بر شانه ات ، باور ندارم پیش من باشـی
تورا در خواب میبینم بگو یا این که بیدارم ؟
نوازش می کنی با مهربـانی گونه هایم را
چه رقصی دارد انگشتت به روی بغض تبدارم
کنار لحظه های تو دو فنجان قهوه می ریزم
اگرچه تلخ ، شیرین است با لبخندِ هر بارم
کتابی میگذاری روی میزم مهربان من
و مـی گویی به آرامی که این هم آخرین کارم
غروب شنبه ای دیگر برایم شعر میخوانی
تمام هفته را من از هوای عشق سرشارم
تنم خورشید میخواهد کنار ساحل امنت
من ازشبهای برف آلوده ی این شهر بیزارم
دلم ابریست از دست تمام بی تو بودن ها
اگر باران بیاید باز می آیی به دیدارم ؟❤️
|
|
|
عاقبت |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:08 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
عاقبت فاصله افتاد میان من و تو
اینچنین ریخت به هم روح و روان من و تو
قهوه خوردیم مگر فال جدیدی بزنیم
قهوه شد تلخ تر از تلخی جان من و تو
موعد دلخوری از عمر هدر رفته رسید
صف کشیدند دقایق به زیان من و تو
دیگری آمد و بین من و تو جای گرفت
تا فراموش شود نام و نشان من و تو
فکر ما بود بسازیم جهانی با هم
گر چه پاشید و فرو ریخت جهان من وتو
|
|
|
|