مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 26 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 26 مهمان
|
|
|
اين بار واقعا دلم گرفته است |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/11، 12:37 AM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
اين بار واقعا دلم گرفته است
نه از كسي
نه از مخاطب خاصي
اين بار از خودم گله دارم
كه چرا قدم زدن روي برگ ها و گرفتن دستي گرم و نوشيدن قهوه اي گرم در كافه اي دنج را حتي در خواب هم نميبينم
چه برسد به واقعيت...!
|
|
|
آنسویِ میز |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:37 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قهوه میریزم برایت،نیستی آنسویِ میز
هی شکر میریزم و تلخ است جایِ خالی ات ...
|
|
|
یک میز پر از خالی |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:25 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
یک میز پر از خالی
دو نیمکت معطل تنها
نشسته منتظر یکی
تا نفس بکشد با تو
در تمام کافه های جهان
بوی سُکر آمیز عطر حضورت
و تریاق قهوه را...
|
|
|
می چسبی به من |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:19 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
می چسبی به من
شبیهِ قهوهِ بعد از کار
پیپ بعد از قهوه
یا عطرِ بازمانده بر لباسی که پارسال می پوشیدی ...
می چسبی
به اندازه ی تمامِ فالوده های تابستان
تمامِ گوجه سبز های نمک زده ی سیدخندان ..
به اندازه ی باران
وقتی کولر روشن است!
می چسبی
تو آخرین لذتِ دنیایی
که اشتباها اینجا به دنیا آمده ..
|
|
|
گوشه ي دنج |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:14 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تو مثل «لوركا»يي! قرار ساعت پنجي!
جيغي! شبيه لاك قرمز، كفش نارنجي
از دلخوشي هايت دويدن زير باران است
يا قهوه خوردن توي كافه گوشه ي دنجي
هرچند معمولي ولي مثل خودت هستي
در هيچ اسم و هيچ تصويري نمي گنجي
سختي شبيه يك كتاب فلسفه بر ميز
راحت شبيه گريه هاي «اكبرِ گنجي»
در جمع روشنفكرها با خنده مي گويي
كه قهرمانت هست و بوده «باب اسفنجي»!!
اسب سفيدت را نمي دانم ولي داري
يك دستبند سبز مثل آخرين منجي
من شاعرم، گيجم، غم انگيزم، بداخلاقم...
اما تو خوب مطلقي! از من نمي رنجي
|
|
|
تو واقعیت داری |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:13 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تو واقعیت داری
مثل قهوه،
مثل بی خوابی...
و یا شاید
خیال باشی
مثل فال،
مثل خواب...
تو
چه واقعیت باشی
چه خیال،
کامم از نبودن تو
تلخ می شود...
|
|
|
اتفاقی توی فنجان قهوه.... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:11 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
اگه توی
فال و تقدیرتون
خوشبختی وجود نداشت !!!!
آنرا بکشید!!!
اراده ی شما...
تعیین کننده ی آینده
شماست ،،،،
نه خطهای
اتفاقی توی فنجان قهوه....
|
|
|
کاش دنیا... |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:10 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
«کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و می شد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی داشت که می شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بی خیالی محض دست ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و سیگار کشید و قهوه خورد. کاش می شد دنیا را، منظورم این است همه دنیا را، همه دنیا را با ستاره ها و کهکشان ها و آسمان ها و زمین هایش، مثل قالی لوله کرد و کنار گذاشت.»
|
|
|
قاصدک ها بیکار نشسته اند |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 08:09 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قاصدک ها بیکار نشسته اند
و ته فنجان های قهوه خبر ِ شیرینی نیست ...
سالهاست جاده هایی که به تو میرسند ،
در دست تعمیر اند ...
|
|
|
کافه تعطیل است! |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/12/10، 07:43 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
کافه تعطیل است!
چشم انتظارِ که نشسته ای؟!
آن یک نفر اگر آمدنی بود
محال بود قهوه ات یخ کند!
کافه تعطیل است!
کجای خاطراتت جا مانده ای؟!
آن یک نفر اگر ماندنی بود
شالش را بی سبب پیش تو جا میگذاشت!
تا برای دیدنت
هزار و یک بهانه که نه،
فقط یک دلیل داشته باشد!
آری قهوه ات را بنوش
تا زندگیت از دهان نیافتاده!
دیر بجُنبی،
کافه عمرت هم تعطیل میشود...!
|
|
|
|