مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 20 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 20 مهمان
|
|
|
میترسم |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:35 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
میترسم ازاتفاقهایی که نیفتاده،
مثلا نیامدنت،ندیدن لبخندت
یااینکه روبرویم ننشینی
وفنجانی قهوه باتونخورم
یااینکه زیرباران باتوقدم نزدم
دستهایت رانگیرم
کاش میآمدی واینهمه نمیترسیدم?
|
|
|
پناه می برم |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:34 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
پناه می برم به فنجان قهوه ام
پناه می برم به سکوت
به پاییزبه اشک به این دفتر پرازخط خوردگی به تمام چیزهایی فکر میکردم
دوستشان ندارم یک روزبدون تو دوست نداشتنی ها
دوست داشتنی ترند ?
|
|
|
خاطراتت در دلِ داغِ خیابان مانده است |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:33 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
خاطراتت در دلِ داغِ خیابان مانده است
بر کویرگونه هایت پای باران مانده است
روسری را باز کردی، باد افتاد از نفس
از گره هایی که درموی پریشان مانده است
کلبه ی عشق مرا هرچند ویران کرده ای
در دلم خاکستر عشقت، کماکان مانده است
در سکوتی غرق گشتم پشت صدها خاطره
در میان سینه اندوهی فراوان مانده است
بس که دنبال مرور خاطراتت گشته ام!
رد فالِ قهوه ات در کنج فنجان مانده است
سیب سرخ گونه ات را بی مهابا می کنم
چون که دراندیشه ام افکار شیطان مانده است
کاش می دیدی که از آشوب عشقت سهم من
خشمِ سنگ و پایِ لنگی در بیابان مانده است
|
|
|
تو واقعيت دارى |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:26 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تو
واقعيت دارى
مثل قهوه
مثل بى خوابى...
و يا شايد
خيال باشى
مثل فال
مثل خواب...
تو
چه واقعيت باشى
چه خيال
كامم از نبودن
تو
تلخ مى شود...?
|
|
|
??صبــحتون عـاشــقانه?? |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:25 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
بوسه ات را?
بايد با قهوه ام به هَم بزنم... ☕️
بيدار شو!?
من بدون دوست داشتنت...❤️
صبحانه كه هيچ،?
صبح هم از گلويم پايين نمے رود...!☀️
??صبــحتون عـاشــقانه??
|
|
|
خاطرات تو |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:23 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
خاطرات تو همچون درختی متروکه
سایه انداخته بر روزهای دلتنگی ام
نیمکتی میسازم در کنج تنهایی
تا هر روز هنگام غروب دلتنگی
قهوه ای را در ایوان یاد تو تلخ بنوشم
امشب هم آسمان دلم بارانی ست
بدون چتر نشستم بر روی نیمکت تنهایی
در دنج ترین گوشه ی خاطراتم
تو را با آه و حسرت ورق میزنم
|
|
|
لبخند تو |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/27، 05:22 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
لبخند تو یک آلت قتــّـاله ی محض است
کافـیـست که بر گونه ی تو چـال بیفتد
چشمان تو فنجان پر از قهوه ی داغ است
تـصـویر مـن ای کـاش که در فـال بیفتد
|
|
|
|