مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 93 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 93 مهمان
|
|
|
بوی یلدا را میشنوی؟ |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:54 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر...
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب عشق بازی برگ و برف...
پاییز چمدان به دست ایستاده !
عزم رفتن دارد...
آسمان بغض میکند... میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست...?
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز...
و... تمام میشود?
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی، اظطراب های قبل از فال قهوه، قدم زدن های عاشقانه زیر باران، ارامش بعداز کشیدن پیپ ...
رفتنت به خیر...
سفرت بی خطر ?
|
|
|
#پاییز که می شود |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:53 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
#پاییز_که_میشود
انگار از همیشه عاشق ترم
فنجان #قهوه ام را تا مرز لبریز شدن پر میکنم
وچشمانم همه جا
نقش دیدگان تورا جستجو می کند
#پاییز که می شود
همراه برگها رنگ عوض می کنم
زردو نارنجی می شوم و
با باد تا افقی که چشمانت
درآن درخشیدن گرفت
پیش می روم
تا آن جا که باور کنی
تمام روزهایی که از #پاییز گذشته
تا به امروز
همواره عاشقت بوده ام
#پاییز که می شود #توتون_های #پاسارگادتاباکیم را
که از دستان باتجربه ی #ماسترو_رحیمی عزیز گرفته ام
سوار #پیپم میکنم و خیابان هارا به آغوش میکشم
بی قراری هایم را در باغچه کوچکی
می کارم
میدانم تا آخر #پاییز
تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد
و با اولین برف #زمستان
به بار خواهد نشست
#پاییز که می شود
بی آنکه بدانم چرا
بیشتر از همیشه دوستت دارم
و بی آنکه بدانم چرا
دلم بهانه ات را می گیرد
و#پاییز امسال....
#عشق جنس دیگری دارد خواستنی تر است...
کاش می دانستی!
شاید رد پای تو در کوچه پس کوچه های #فال_فنجانم ظهور کند ...
|
|
|
چشمان بلوطی ات |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:50 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
چشمان بلوطی ات
از سراشیبی
افتاب پاییز فرو میریزد
درون قهوه ای ک ب یادت
در دهان سکوتم
مزه بوسه های نداده ات رامیدهد
میبینی
چه شیرین
تلخم میکنی از حجم نبودنت
─═ঊঈ❤️ঊঈ═─
|
|
|
نیمکت ها |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:47 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
نیمکت ها
در پاییز
لب به سخن می گشایند ...
چقدر پاییز به این نیمکت ها می آید ...؟!
از تو می گویند
از من
و از سال های رفته ...
از یادگاری که من و تو روی آن نوشتیم ...
تو نیستی
و منو پیپم بجای تو مرور می کنیم هر پاییز ... این داستان کهنه را ...
|
|
|
تو باشی ، پیپ من باشه |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:45 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
تو باشی ، پیپ من باشه
یه نسکافه ، رو میز من باشه
برای من بهترین لحظست
این مثلث تو دید من باشه
|
|
|
جمعه ها |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:44 PM - انجمن: شعر سیگار
- بدون پاسخ
|
 |
جمعه ها در پس دیوار دلم می گیرد
میروم کافه و بسیار ،،،دلم می گیرد
بعد هر قهوه ی اسپرسو که شیرین خوردم
می کشم مثل تو سیگار،،،،،،،،دلم می گیرد
ناگهان بین رفیقان که خوشم با یادت
مثل یک آدم بیمار،،،،،،،، دلم می گیرد
میزنم سمت خیابان چمران غروب
یاد آن خاطره هر بار،،،،،ِدلم می گیرد
وتو گفتی که به من دل نسپار رفتنی ام
گفتمت دست نگه دار،،،،،،،دلم می گیرد
عاشقم کردی و گفتی که دل از من برکن
من از این قصه ی بودار،،،،،دلم می گیرد
چند سال است گذشته ست و هنوزم که هنوز
قـــــــدر یک کـــــــــــــافه و دیدار،،،،،،،،دلم می گیرد
|
|
|
اشک |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:42 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
پناه می برم به فنجان قهوه ام...
پناه می برم به سکوت...
به پاییز...به اشک...!
پناه میبرم به این دفتر پر از خط خوردگی
به تمام چیزهایی که فکر می کردم؛
دوستشان ندارم یک روز!
بدون تو؛ دوست نداشتنی ها؛
دوست داشتنی ترند...!
|
|
|
یک داستان کوتاه |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:41 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قهوه رو ميريزم، لاي در حياط رو باز ميكنم، قهوه توي دستام گرم و خوشبو جا خوش كرده، زنگ خونه به صدا در مياد، قهوه رو ميذارم رو ميز و ميرم سراغ آيفون.
من:بله؟
پستچي: بسته دارين..
ميرم بالا..برميگردم...
لباس ميپوشم كه برم ورزش. ساك، كتوني، حوله، شلوارك چيزي جا نمونده؟!تو آشپزخونه دور ميزنم. ميرم تو اتاق وسايلمو برميدارم.
زنگ تلفن:...
من: بله..سلا..حتما..ميبينمتون..بله..قربونتون..
ميام بيرون..كليد خونه روميز!
قهوه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
يخ كرده، بوش كمتر شده؛ انگار ازينكه اون قهوه ي ناب قبل نيست حال خوبي نداره. همون قهوه ي چند دقيقه پيش براي اينكه فراموش شده و بهش اهميت ندادن خوشحال نيست!!
دستمو دورش حلقه ميكنم و ازش بابت يادم رفته هاي چند دقيقه قبل عذر ميخوام ولي اون ديگه هيچوقت داغ نميشه اون ديگه هيچوقت اون قهوه ي ناب نميشه.
سرميكشمش!
اينجا هم اشتباه ميكنم، بايد مزه مزه ميكردم، تا بهش بفهمونم كه همونقدر خوشمزس!
حالا ديگه نيست، تموم شده و من تعريفش ميكنم.
زندگي همينقدر نزديكه كه تا از دست بره! بايد قدر دونست..
گاهي فقط اونه كه مهمه نه بسته مهمه نه هيچ تلفني از هيچ جا!
بايد قهوه رو داغ داغ مزه كرد و از بوش لذت برد .
|
|
|
دست مرا بگیر... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:39 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
خیس و بارانی و غمگین در کافه نشسته ام
کافه از سکوت پر است...
تفال به قهوه میزنم...
تو نمی آیی و من از انتظار خسته ام...
هوای پاییز بی تو پر از جهنم است...
تو نیستی
من چه عاشقانه سردم است!
تنگ در آغوشت مچاله کن مرا...
تا قلبم از فراق فریاد نکرده است!
دست مرا بگیر...
تا عشق از نفس نیوفتاده است...
|
|
|
|