مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
آمار انجمن |
» اعضا: 1,973
» آخرین عضو: Master Joint
» موضوعات انجمن: 3,120
» ارسالهای انجمن: 3,852
آمار کامل
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 146 کاربر آنلاین وجود دارد. » 1 عضو | 145 مهمان pasargadtabac
|
|
|
کافه |
ارسال کننده: bernabea - 2016/06/23، 05:44 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
به کافه دلم،
این همه آمدی.
.
.
روبروی احساسم ،
نشستی...
خندیدی...
.
.
دلخوش به تو شد.
.
.
حضورش
اما
انگار،
برای میز رزرو شده پشت سرم
بهانه ای بیش نبود...
|
|
|
نیل در کافه |
ارسال کننده: bernabea - 2016/06/22، 06:24 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
در فراسوی میزی که
آهسته
آهسته
طویل میشود
قادر به دیدن دستان تو نیستم
که موسی وار
میز را دو نیم کنند
و اعجاز انگشتانت را به
دستانم برسانند.
صندلی همیشه ی تو
نگران و مضطرب
کم
کم
چهار بار زانویش را می برد
و بر زمین می نشیند
شاعری
جرعه
جرعه
در فنجان نوشیده شد
و خودش را به فرعونی که بیرون ایستاده
تحویل داد.
|
|
|
کافه من |
ارسال کننده: bernabea - 2016/06/21، 06:55 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
|
و من
صاحب قلبی هستم...
که نه تنها هر شب!!که هر لحظه شاهد سرگردانی مشتی:
(وهم و خیال و خاطرات وعطر و حس حضور لحظه های بی حضور او هستم)
با سمفونی که از صدای هرم نفسهایش در پشت دهلیزهای کافه قلبم می نوازند...
می نوازند و خاطرات گاه یکی یکی و گاه در هم می لولند و میرقصند و میگریند...
کافه من دیروز امروز و فردایش یکی شده..!!
سخت است فهماندن واژه زمان به مشتی:خاطره...خیال...
و من...به تنهایی از کافه ای به این پر ازدحامی نگهداری میکنم!
شاگردی ندارم(محرمی نیست)!!!
نمیتوانم آگهی بزنم حتی..
به حماقتم خواهند خندید!!
|
|
|
|