مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 12 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 12 مهمان
|
|
|
سکوت |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:23 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
کمی سکوت...
خنکای عصر بهاری...
بوی قهوه....
پیچیدن باد میان پرده ی اتاق...
من و....
یاد " تو "...
|
|
|
بدون من |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:21 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
قهوه ات را
بدون من مے خورے!
جدول ات را
بدون من حل مے ڪنے!
کت ات را
بدون من مے پوشے!
خیابان را
بدون من
زیرباران قدم مے زنے!
بـےانصاف!
یڪباره بگو
بدون من خوشے دیگر..
|
|
|
غزل |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:20 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تو را
شبیه غزل ها زلال مے بیند
و مثل
جاده ے سبز شمال مے بیند
ڪسےدوباره ڪنار خودش نشستہ و
در
دو چشم قهوه ے داغ تو
فال مے بیند.
|
|
|
دیوانه ام |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:19 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
باز عصر سه شنبه و
همان کافه ی همیشگی
آخرین میز کنار پنجره
دو فنجان قهوه
از همان ها که دوست داری
تو قهوه ات را مینوشی و من
محو تماشایت میشوم
حرف میزنیم
میخندیم
و باز نگاه سرد و سنگین مردم
همه مرا با دست نشان میدهند
همه فکر میکنند
دیوانه ام
همه فکر میکنند
دارم با خودم حرف میزنم
انگار
هیچ کس غیر از من
تو را نمی بیند
اصلا بگذار فکر کنند
تو نیستی و من دیوانه ام
بی خیال حرف مردم
قهوه ات را بنوش
عزیزتر از جانم
|
|
|
نیازمندیم |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:18 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
نیازمندیم به دستهایتان که قفل شود تو دستمان،
نیازمندیم به آغوش و گرمیِ تنتان،
نیازمندیم به یک مراقب خودت باش از زبان شما،
نیازمندیم به صبح بخیر شنیدن از شما و بخیر شدن کل روزمان،
نیازمندیم به قدم زدن با شما توی ولیعصر و رفع دلتنگیهایمان،
نیازمندیم به نوشیدن یک قهوه تلخ که با شیرینی نگاهتان شیرین شود،
نیازمندیم به خنده های از ته دل کنار شما،
توی این روزها که هوا رو به سردی میرود،
بدجوری نیازمندیم به حضور شما و گرم شدن روزهایمان
|
|
|
پاورچین |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:16 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
یک شب هم مهربان شده بودی؛
پاورچین پاورچین به خوابم آمدی
قهوه دم کردی
و در فنجان کوچکمان ریختی،
دلت نیامد صدایم کنی
بغلم کردی
قهوه یخ کرد،
من اما تا صبح گرم بودم...
|
|
|
احمق |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:15 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
من نمیخوام احمق باشم
عشق میتونه قانون دنیاهارو به هم بریزه
واسه همین ترجیح میدم
وقتی با عشق
دارین گند میزنین به زندگیاتون
کنار یه پنجره بشینمو با پوزخند
قهوه مو سر بکشم...
|
|
|
شکر |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:14 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
یه سری دیگه ام رفتم کافه گفتم یه قهوه میخوام تلخ مثل زندگیم ، یه چیز اورد انقدر تلخ بود که دیدم من تو زندگیم روزای شیرین هم داشتم،سریع توش شکر ریختم.
|
|
|
لُکنت |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 04:13 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
لُکنت ، فقط از کارماندنِ زبان نیست
چشم ها هم گاهی
روی یک چهره
گیر می کند...
چشمان تلخو قهوه دارت کم کم ، دارد مرا از این زندگی سیر می کند ...
|
|
|
|