مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 37 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 37 مهمان
|
|
|
پنج شنبه ها |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:11 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
پنج شنبه ها را
باید آرام نشست
حوالی دوست داشتنت
وبا دوفنجان قهوه لبریز از عشق ، در خلسه آغوشت فرو رفت
|
|
|
طبق معمول |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:09 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
طبق معمول پیپم را چاق میکنم و قهوه می نوشم ؛؛
و جمعه را سر می کشم ..
در خالی ترین اتفاق عرف تقویم ،
که گواهی خبری از تو،
در آن رقم نمی خورد..
قهوه می نوشم..
و باز کوک دلتنگی ام را، به عمق
ناسور وصله های مندرس امیدی محال گره می زنم...
آهای !!
دور مانده از دستانم ..
باز جمعه ی معروف، چون همیشه می بلعد مرا ..
به بهای اندیشه های خوش خیالی ام، از تو ..
|
|
|
و زمستان ..... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:07 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
و زمستان .....
آن اتفاق سپیدی ست
که با آمدن تو
خواهد افتاد
برف گونه ،
بر بام دردهایم ببار
من و پیپ هایم،
بیقراری های بهمن را
بدون تو تاب نمی آوریم ...
|
|
|
بهمن |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:06 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
سر و کله ی عشق که پیدا می شود،
بهمن ترین ماه سال هم
بوی بهارنارنج می گیرد...
یک فنجان قهوه مهمان من میشوی???
|
|
|
زمستان نزدیک است 2 |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:04 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
زمستان نزدیک است ...نزدیک تر از تو به من و دور تر از من به تو...
این فصل به من میفهماند هنوز زنده ام.. از رد پاهایم... از بخار دهنم..., و از حس کردن جای خالی تو درون کالبدم! این روز ها دنیای تاریکم را فقط یک فندک روشن میکند ... #تراوشاتذهنبیمارمن #زمستان_نزدیک_است
|
|
|
#زمستان_نزدیک_است |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:03 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
زمستان نزدیک است ...نزدیک تر از تو به من و دور تر از من به تو...
این فصل به من میفهماند هنوز زنده ام.. از رد پاهایم... از بخار دهنم..., و از حس کردن جای خالی تو درون کالبدم! این روز ها دنیای تاریکم را فقط یک فندک روشن میکند ... #تراوشاتذهنبیمارمن #زمستان_نزدیک_است
|
|
|
و تنها با فنجون قهوه ام بازی می کنم... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 06:01 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
سلام جانم،خوبی؟
چند روزیه که جوابم رو ندادی و دلواپست شدم.
میگن اونجا سرد شده،پس جانم خودتو خوب بپوشان
زمستون اومده،سوز میاد،برف می باره،برف رک تر از بارونه،جانم مواظب رد پاها باش.
اینجا هم هوا سرد شده اما خبری از بارون نیست.
همه جا بوی دود میده اما خبری از باروت نیست.
راستی قرارمون که یادت نرفته؟
ما قرار گذاشتیم در کافه های استانبول قهوه بنوشیم،در خیابان های برلین پیاده روی کنیم، برای دیدن پیپ های لوکس راهی ایتابیا بشیم،
به تئاتر های پاریس بریم و در شب های دمشق شعر بخونیم.
اما شنیده ام به رویاهامون حمله کردن.در استانبول به جرم شادی به آدم ها تیر زدن. در پاریس به دختری که فنجان قهوه تو دستش بوده شلیک کرده اند.
و در برلین با کامیون مردم رو زیر گرفته اند.
کشت و کشتار همه جا بد و دردناکه،چه در استانبول،چه در حلب و چه در موصل.
اما جانم من می ترسم،می ترسم از اینکه شهرهای پر از آرامش نا امن بشن،
پس بیشتر مواظب خودت باش.
نمیگم، استانبول که میری میدان تاکسیم نرو،ایاصوفیا نرو و خیابانها رو نگرد،
برو،فقط به جاهای خطرناک نرو!
کجایی جانم؟چرا جواب نمیدی؟
نیستی و من هم دارم پا به جاهای خطرناک میذارم،
بی اسلحه،بی تروریست،بی خونریزی.
به آن کافه ی همیشگی میرم
و تنها با فنجون قهوه ام بازی می کنم...
|
|
|
کاش... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:59 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
???
کاشکی میشد...
میشد رفت و همهء این تکنولوژی رو
گذاشت کنار گلدونای حیاط و باغچه...
میشد تلویزیون رو دفن کرد همونجا...
دَرو زد بهم و رفت...
رفت تا جائی که بارون باشه ،
درخت باشه ، عشق باشه و تنها باشیم ،
جائی که صبح و شبش چشممون
فقط به همدیگه باز بشه ،
جائی که با هم بخندیم ،
با هم مریض بشیم ،
با هم به کافه ها بریم ،
باهم پیپ بکشیم ،
و دوش به دوش هم دیوونگی کنیم...
کاش میشد رفت...
تا اونجا که جمله ها نصفه نیمه هم معنی بدن...
که نیازی به حرف زدن نباشه...
به دروغ نباشه...
کاش...
|
|
|
کاش میدانستی |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:56 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
کاش میدانستی
در این اخرین نفس های پاییز چقدر راه رفتنت را
دوست دارم!
آنقدر که
جایی دور از چشم تو
پشت پنجره
مهگرفتهای مینشینم
شیشه را
به اندازه کف دستم پاک میکنم
و جرعه جرعه
راه رفتنت را مینوشم و بی اختیار پیپ میکشم ...
|
|
|
بوی یلدا را میشنوی؟ |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 05:54 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر...
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب عشق بازی برگ و برف...
پاییز چمدان به دست ایستاده !
عزم رفتن دارد...
آسمان بغض میکند... میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست...?
کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز...
و... تمام میشود?
پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی، اظطراب های قبل از فال قهوه، قدم زدن های عاشقانه زیر باران، ارامش بعداز کشیدن پیپ ...
رفتنت به خیر...
سفرت بی خطر ?
|
|
|
|