مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 18 کاربر آنلاین وجود دارد. » 1 عضو | 17 مهمان pasargadtabac
|
|
|
شاعری که هیچوقت نوشته نشد ... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 10:19 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
در پس این سلول انفرادی از جنس گوشت! سالهاست (منی) زندانی شده ...
گاهی می آید از پنجره چشمانم به بیرون خیره می شود، بغض میکند و به آرامی پیپ می کشد...
|
|
|
سعادت |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 10:18 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
و سعادت
مگر همین نیست که انقدر بودنت زیاد باشد که حواسم را پرت کند
که
غذا بسوزد
شیر سر برود
قهوه سرد شود...؟
|
|
|
«در حوالی آلزایمر» |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 10:16 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
«در حوالی آلزایمر»
نامم را به خاطر ندارم
و نمیدانم لب که باز کنم
به کدام زبان سخن خواهم گفت،
به کدام زبان دعا خواهم خواند،
به کدام زبان دشنام خواهم داد.
تختِ بیمارستانی را میمانم
که به خاطر نمیآورد
بیماران مردهاش را.
رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم
و نمیدانم که پدر
پیپ میکشید،
یا سیگار؟
من در تابستان به دنیا آمدم
یا پاییز؟
در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار،
یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟
نام گربهی خواهرم ببری بود
یا روکو؟
کورش پادشاه روم بود،
یا پارس؟
در کتابِ تاریخ پنجم دبستانمان
لطفعلیخان پیروز شد،
یا آقا محمدخان؟
گونهی دختر همسایه
که به یازده سالهگی عاشقش بودم
چه عطری داشت؟
درختِ حیاطِ خانهی مادربزرگ
چه میوهای میداد؟
نام دوستِ دوران نوجوانی
که در تصادف مُرد
چه بود؟
ناظم مدرسه ما را
گوساله صدا میزد،
یا کرهخر؟
به اتوبوسی قراضه میمانم
که چهرهی یکی از مسافرانش را حتا
در یاد ندارد.
تو را اما به خاطر میآورم
و میدانم روسریات
در دیدار نخستمان چه رنگی داشت
و یشمِ ناخن کدام انگشتت را
در اضطراب آمدن جویده بودی!
به حافظه دارم هنوز
عطر فرانسوی تو
و زنگِ ایرانی صدایت را
وقتی سلام مرا جواب میگفتی!
میتوانم به تو بگویم که در آن لحظه
چند برگ
از چنارهای خیابانی که در آن بودیم
به زمین افتادند
و چند کلاغ
بر نردههای خاک گرفتهی پارک نشستند
حتا میتوانم خبرت بدهم
قلبت چند بار در دقیقه میزد
و چند مژه
تیلهی چشمانت را درخود گرفته بودند.
جهان را میشود از یاد برد دقیقهای
و میتوان فراموش کرد
شمارهی شناسنامه،
حسابِ بانکی
و نمرهی تلفنخانهی خود را
اما کارِ دشوارِ به خاطر نیاوردن تو
تنها از دستِ مرگ ساخته است.
مرگ هم که وقتی تو با منی
از کنارم میگذرد
و خود را به ندیدن میزند
آنگاه در بهشت
فرشتهگان کوچک را توبیخ میکند
برای نشانی اشتباهی که به او دادهاند
و در دل
به لپهای گُل انداختهشان میخندد.
فراموش کردن تو ساده نیست
چون فراموش کردن این نفسها
که گویی تکرار میشوند
تا تو را بسرایند...
|
|
|
کافه پر خاطره.... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 10:13 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تلخ تر از
قهوه ای که نوشیده ام
بی تو
تنهایی
بود در این کافه پر خاطره....
|
|
|
دست مرا بگیر... |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 10:11 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
خیس و بارانی و غمگین ،پیپ بر لب در کافه نشسته ام
کافه از سکوت پر است...
تفال به قهوه میزنم...
تو نمی آیی و من از انتظار خسته ام...
هوای بهار بی تو پر از جهنم است...
تو نیستی
من چه عاشقانه سردم است!
تنگ در آغوشت مچاله کن مرا...
تا قلبم از فراق فریاد نکرده است!
دست مرا بگیر...
تا عشق از نفس نیوفتاده است...
|
|
|
شب، بزنگاه عجيبي ست |
ارسال کننده: HERCUL - 2019/02/03، 10:10 PM - انجمن: شعر پیپ
- بدون پاسخ
|
 |
شب، بزنگاه عجيبي ست
سرشار ازتمام نداشته هايم،
اغوش عشقي كه نيست
هويتي كه لابلاي سن شناسنامه ام
تكه تكه جا مانده است
و جسمي نيمه جان كه به خاطراتش پناه مي برد،درحالی که دودپیپ فضای اتاق رابلعیده است
|
|
|
|