مهمان گرامی، خوشآمدید! |
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.
|
کاربران آنلاین |
در حال حاضر 32 کاربر آنلاین وجود دارد. » 0 عضو | 32 مهمان
|
|
|
تو در هوای منی |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:22 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
تو در هوای منی،پای رفتنم لنگ است
ببین چگونه زمین با هوا هماهنگ است!؟
چه عاشقانه دچار همند دلهامان
دلت گرفته برای من و دلم تنگ است؟!
شبانه روز تو خورشید و ماه من هستی
همیشه بین شب و روز بر سرت جنگ است
تو مثل ساز در آغوشمی و موهایت
برای تشنگی ی پنجه های من چنگ است
پرانده خواب مرا طعم گرم چشمانت
همان دو قهوه ی داغی که خوب و خوشرنگ است
تویی که وصل شدی بر ضمیر متصلم
همیشه نام تو بر این ضمیر آونگ است
|
|
|
همین لبخندِ کمرنگت |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:21 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
همین لبخندِ کمرنگت برای حال من خوب است
نِکو باشد بهار تو،هوای سال من خوب است
زدی لبخند اجباری به لبها و نمی دانی
که با لبخند با اجبار هم ،احوال من خوب است
همین لبخند کمرنگی که از تأثیر آن بر من
به گونه چال می افتد،کنار خال من،خوب است
کنارت بی قراری ها،همین از حد گذر کردن
به روی شانه افتادن ، شبیه شال من خوب است
اگرچه آسمان دیگر مجال پر زدن ها نیست
شدم مرغی،پریدن هم برای بال من خوب است
تهِ فنجانِ تقدیرم،خیالت چای هر روز است
حضورت گاه، چون قهوه،برای فال من خوب است
به این جمله،کمی تسکین گرفتم وقت دلتنگی
همین که گاه هستی در خیالم مال من،خوب است❤️
|
|
|
اگر.. |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:20 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
اگر منعم کند دین از شراب چشم گیرایت
دو فنجان قهوه می نوشم به یاد مردمک هایت
|
|
|
ته فنجان |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:18 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
سایه ای در شفقم، رو به زوالم بی تو
نیستی تا که ببینی به چه حالم بی تو
مثل یک قلعه ی متروکه ی ویران شده ام
آه..بر گردن یک شهر وبالم بی تو
خواب میدید پلنگی، به زمین آمده ماه
من گرفتار همان خواب وخیالم بی تو
غزل ناب نگاه تو مرا شاعر کرد
یعنی یک عمر قرارست بنالم بی تو
ازکجا آمده بودم؟ به کجا خواهم رفت؟
روز وشب از خودم این است سؤالم بی تو
قهوه هربار که خوردم ته فنجان دیدم
شکل یک حلقه ی دار آمده فالم بی تو
سایه ام، سایه ی وابسته به نوری که تویی
گرچه اثبات توام.. امر محالم بی تو..
|
|
|
تعبیر. فالت |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:17 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
عزیزم،
توی فال قهوه ات یک عاشق. افتاده
نگاهم. کن ببین تعبیر. فالت میشودباشم،،،،،،
|
|
|
قهوه ی عثمــــانی |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:16 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
موی خود کردی پریشان و چه طوفانی شدی
شعرهایم را همـــــه سبک خراسـانی شدی
چشمهای تو مرا امشب چه تسکین می دهد
گوئیا امشب مرا، قهوه ی عثمــــانی شدی
شعر می خوانم برایت تا که در خوابت کنم
امشبم کـــــل غزل های مرا بـانی شدی
رژ زدی برگونه ات زیبای عالم گشـته ای
بهر من امشب چنان یک سیب لبنانی شدی
|
|
|
چه کسی |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:14 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
چه کسی روی ِ لبان ِ تو شکر ریخته است؟
قهوه ی ِ چشم ِ تو را باز قجر ریخته است؟
هدفش چیست از این تلخی و شیرینی ها؟
آنکه در خیر ِ عمل های ِ تو شر ریخته است
عاشـــــقت بوده خدا و به گمـــــانم قندیل
اشک ِ او بوده که از عصر ِ حجر ریخته است
گونه ی ِ ماه گُل انداخته با دستــــــــــانت
از هر انگشت ِ تو صد گونه هنر ریخته است
مستی ِ چشم ِ تو باید که چنیــن غرق کند
بس که انگــــور به دریای ِ خزر ریخته است
وای اگر خیره شود صاعقه ات میســــــوزم
روی کبریت ِ نگاه ِ تو خطـــــــر ریخته است
نیست قالیچه ای از موی ِ تو ابریشـــــم تر
پیش ِ پایت چقدر شانه به سر ریخته است
فتح ِ اندام ِ تو با هیچ رقم ممکـــــن نیست
اینهمه برف که بر کوه و کمـــر ریخته است
زل به هرکس بزنی کار ِ دلش ساخته است
روی ِ خط ِ مژه های ِ تو تبـــــــر ریخته است
سالها هم بروی باز شنیـــــــــــــــدن داری
در صدایت نفس ِ مرغ ِ سحــــر ریخته است
پُر شد از "ریخته" فنجان ِ ردیــــــــف ِ غزلم
نوش ِ جانت که فقط خون ِ جگر ریخته است
|
|
|
چشمانت |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:13 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
چشمانت از اصالت این قهوه چیزتر
یعنـــی غلیظ تر، بله! یعنی غلیظ تر
سرد است، نبض ساعتم آهسته می زند
هـــر لحظه حال عقـــربه هایــــم مریض تر
من رفته ام! و در کلمات تو نیستم
تــــو رفته رفته در کلماتم عزیزتر...
چندی ست جمله های تو را فکر می کنم
تا طعــم طعنــــه هــای تو را تند و تیزتر...؛
دیوانه نیستم! ولی این کار ساده ایست-
تا از کنایـــه های شمـــا مستفیض تر...
ای دانه های تلخ زمان در تو حل شده!
فنجــــان چشم های مرا هی نریز – تر
در مرگ من تو سرد و کفن پوش می رسی
نـــرم و سفید ، توی لباســــی تمیـــــــزتر
این بیت را به قصد وصیت نوشته ام؛
قبـــــر مرا برای تو قدری عریض تر...❤️
|
|
|
برف میبارد 2 |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:12 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
برف میبارد...
بگذار پرده را کنار بزنم،،،
کنار پنجره بنشینم...
یک منو یک کاغذ و قلم...
فنجان قهوه هم که هست...
اما انگار...
یک چیزی این میان کم است...
نمیدانم...
شعله ی بخاری ک بالاست...
برف هم ک همچنان میبارد...
قهوه ام که همچنان داغ است...
ب جاده نگاه میکنم...
آه...یادم آمد...
میدانی چه کم بود؟؟؟
جای پای تو...
بر روی حجم برف این جاده....
تا تونیایی ...
احساس شاعرانه ی زمستانی ام گل نمیکند...
حال بگذار تا میتواند ببارد...
|
|
|
برف میبارد |
ارسال کننده: HERCUL - 2016/11/26، 05:11 PM - انجمن: شعر قهوه
- بدون پاسخ
|
 |
برف میبارد
و من خودمان را در کلبه ی کوچک جنگلی
کنار شومینه
در حال نوشیدن قهوه ی داغ میبینم
همان جایی که نرفتیم
همان حالتی که نبودیم
آه...
چقدر دلم برای خاطراتی که باهم نداشته ایم تنگ میشود❤️
|
|
|
|