warning

این انجمن دارای مطالبی در مورد دخانیات و ادوات وابسته به آن می باشد
طبق قوانین کشور جمهوری اسلامی ایران بازدید کنندگان باید بالای 18 سال باشند

warning

اولین بررسی قهوه ایران

فروش دانه قهوه و قهوه جوش

مشاهده سایت

ژورنال سیگار برگ

معرفی انواع سیگار برگ ایرانی و خارجی

مشاهده سایت

وب سایت آموزشی پاسارگاد تاباک

تخصصی ترین مقالات آموزشی

مشاهده سایت

فروش پیپ

معرفی انواع توتون ایرانی و خارجی

مشاهده سایت

مهمان گرامی، خوش‌آمدید!
شما قبل از این که بتوانید در این انجمن مطلبی ارسال کنید باید ثبت نام کنید.

نام کاربری
  

گذرواژه‌
  





جستجوی انجمن‌ها

(جستجوی پیشرفته)

آمار انجمن
» اعضا: 1,968
» آخرین عضو: B_Shaigan
» موضوعات انجمن: 3,108
» ارسال‌های انجمن: 3,840

آمار کامل

کاربران آنلاین
در حال حاضر 42 کاربر آنلاین وجود دارد.
» 0 عضو | 42 مهمان

آخرین موضوع‌ها
تبریک نوروز و به روز رسان...
انجمن: رویدادهای مهم پاسارگاد تاباک
آخرین ارسال توسط: pasargadtabac
2024/03/26، 04:43 PM
» پاسخ: 0
» بازدید: 7
پیپ بر لب
انجمن: شعر پیپ
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/25، 12:40 AM
» پاسخ: 0
» بازدید: 9
قاصدک ها بیکار نشسته اند‌...
انجمن: شعر قهوه
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/23، 01:13 AM
» پاسخ: 0
» بازدید: 21
بهار
انجمن: شعر قهوه
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/20، 01:49 AM
» پاسخ: 0
» بازدید: 23
تلخی بی کسی ام قهوه ی مرغ...
انجمن: شعر قهوه
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/17، 01:06 AM
» پاسخ: 0
» بازدید: 31
به قهوه می مانی
انجمن: شعر قهوه
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/17، 12:57 AM
» پاسخ: 0
» بازدید: 26
دلتنگیهایم را بعد از تو
انجمن: شعر سیگار
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/14، 01:54 AM
» پاسخ: 0
» بازدید: 33
پنج شنبه ها
انجمن: شعر پیپ
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/02، 03:58 PM
» پاسخ: 0
» بازدید: 31
بی خيال تمام دلواپسی هايت...
انجمن: شعر قهوه
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/03/02، 03:56 PM
» پاسخ: 0
» بازدید: 36
دو فنجان قهوه لبریز از عش...
انجمن: شعر پیپ
آخرین ارسال توسط: HERCUL
2024/02/23، 04:44 PM
» پاسخ: 0
» بازدید: 46

 
  دلم بالکنی میخواهد رو به شهر ...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:29 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

[تصویر:  Susan-Fredman-House-7.jpg]


دلــــم بالــکنی می خواهـــد رو به شهـــر...
و کمی بـاد خنکــــ و تاریکـــــی ...
یکــــ فنجان بــزرگــــ قهوه ...
یکـــ جرعه تـ♥ـو ...
یکــــ جرعه من ...
و سـکوتـــی که در آن دو نگـــاه گـــره خـــورده باشـــد ...
بی کلام...
میـــــدانی...!؟
دلــــم یک "من" می خواهــد بـــرای تــو...
و یک "تــو" تـــا ابــــد بــرای من ....

چاپ این مطلب

  داستان های جالب قهوه دار : قسمت دوم
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:27 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.”

صدایی از آن طرف پاسخ داد: ” شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟”

کارمند تازه وارد گفت: ” نه ” صدای آن طرف گفت: “من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق”

مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: ” و تو میدانی با کی حرف میزنی بی چاره.”

مدیر اجرایی گفت: ” نه ” کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت!!!

چاپ این مطلب

  داستان های جالب قهوه دار : قسمت اول
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:26 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپایک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند.
اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.
در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.
دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند،
و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاه‌پوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند،
و ظرف غذایش را که دست‌نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!!!!

توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.
داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد .

چاپ این مطلب

  ناگفته های من ...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:23 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم عزیزم این کار را نکن
نگفتم برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه
رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم

نگفتم عزیزم متاسفم
چون من هم مقصر بودم
نگفتم اختلاف ها را کنار بگذاریم
چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است
گفتم اگر راهت را انتخاب کرده ای
من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم اگر تو نباشی زندگی ام بی معنی خواهد بود.
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.
اما حالا تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم بارانی ات را درآر
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
نگفتم جاده بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی انتهاست
گفتم خدانگهدار موفق باشی
خدا به همراهت او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم

چاپ این مطلب

  بعضی ها
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:21 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

[تصویر:  chay1.jpg]
بعضی‌‌ها "دلنوشته هایشان "خوب است
بعضی‌‌ها "آرامش صدایشان آنطرف خط" خوب است .
بعضی‌ها "قهوه خوردن با آنها" خوب است این بعضی ها خودشان "چقدرتنهایند"...........!!!!!!

چاپ این مطلب

  در زندگی آدم ها ...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:19 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

در زندگی آدمها
یک روز
یک جا
اتفاقی می افتد
که شخصی از همان روز
از همان جا
دیگر مثل ثانیه پیش خود نیست ...
دیگر پیاده جایی نمی رود ،
دیگر باران را دوست ندارد،
دیگر دلش برای بوی قهوه پر نمی کشد ،
و از همه بدتر دیگر نه دل می برد و نه دیگر دلش می رود ...

چاپ این مطلب

  تلختر از قهوه های تلخ ...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:18 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

[تصویر:  1419365179_654645.jpg]


قهوه‌ی هیچ کافه‌ای ،
تلخ‌تَر از ،

جای خالیِ وجودت ،
روبرویِ نگاهم نیست

تلخ شدم از نبودنی که ،

هیچ اُمیدی ،
به آمدنَش نیست

چاپ این مطلب

  کمی برایم بخند...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:16 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

قهوه خوشمزه است …
خوشمزگی اش ،
به همان تلخ بودنش است ،
وقتی میخوریم تلخی اش را تحویل نمی گیریم ،
اما
می گوییم چسبید …!
زندگی هم روزهای تلخش بد نیست ،
مثل قهوه می ماند …!
تلخ است
اما
لذت بخش …
تلخی هایش را تحویل نگیر …
بخند و بگو عجب طعمـــی !

چاپ این مطلب

  در دنیای من شیرینی ممنوع است ...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:15 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ



از چه بنویسم ؟؟؟!

از واژه هایی كه از دریای خیالم سرازیر شده اند و

كم كم نابودم میسازند...

از تلخی های این زندگی...

بی وفایی های روزگار...

قهوه ی تلخ این زندگی را بار ها چشیده ام اما

اما نیازی به شكر ندارم

" در دنیای من شیرینی ممنوع است "
حقیقت تلخ

چاپ این مطلب

  برایت قهوه میریزم ...
ارسال کننده: HERCUL - 2016/07/08، 04:10 PM - انجمن: شعر قهوه - بدون پاسخ

[تصویر:  gahvee.jpg]

برایت قهوه می‌ریزم، تو از من آب میخواهی!
به چَشمت شعر می‌کارم ولیکن خواب میخواهی!

کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید
مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب میخواهی!

محمدصادق زمانی

چاپ این مطلب

© 2010– 2024
® PasargadTabac
All Rights Reserved
كليه حقوق مادی و معنوی اين تارنما متعلق به پاسارگاد تاباک می باشد
کلیه مطالب این تارنما طبق قانون کپی رایت به ثبت می رسند، لذا استفاده از این مطالب بدون ذکر منبع ممنوع است
طراحی و پشتیبانی :  پشتیبان وب